ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement
ROSHANGARAN ______________________

ROSHANGARAN ______________________

امیرالمؤ منین علی علیه السّلا م می فرمایند:اگر چشم بینا داشته باشید حقیقت را نشانتان داده اند،اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کرده اند ، اگر گوش شنوا دارید حق را به گو شتان خواندند...Roshangaran islamic movement

مرگ 3

برخی آیات قران کریم که به حقیقت مرگ اشاره دارند :








بزودی .....

شبهه 175

پرسش : چرا خداوند شیطان را خلق نمود و مهلت داد؟ مگر معاذالله خبر نداشتند شیطان انسان‌ها را فریب می‌دهد و باعث جهنمی شدن انسان‌ها می‌شود؟


پاسخ: جز خود انسان، هیچ کس سبب و باعث بهشتی یا جهنمی شدن او نمی‌شود. چنان که فرمود:

« وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى * ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى » (النّجم، 39 تا 41)

ترجمه: و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست * و [نتیجه‏] کوشش او به زودى دیده خواهد شد * سپس هر چه تمام‌تر وى را پاداش دهند.

شیطان:

 "شیطان" الزاماً شخص ابلیس لعین نمی‌باشد. کلمه شیطان در قرآن کریم هفتاد مورد به صورت مفرد و هجده مورد به صورت جمع (شیاطین) آمده است، که خود دلیلی است بر این که شیطان فقط ابلیس لعین نمی‌باشد.

الف – ابلیس، اسم خاص یک موجود است که به لحاظ خلقت، از گروه جنیان می‌باشد. او که به واسطه‌ی عبادات کثیر، در مقامات ملکوتی قرار داشت، به خاطر "تکبر"، نافرمانی کرد و از پوسته خویش خارج (فاسق) شد و از آن مقامات تنزل و هبوط یافت:

« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا » (الکهف، 50)

ترجمه: و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند.

ب – "شیطان" از ماده «شَطَن» به معنای «دور شده – گمراه شده» می‌باشد و ابلیس را از آن جهت که از قرب الهی بسیار دور شد، شیطان نامیده شده است.

اما "شیطان" از ماده «شیط»، به معنا از بین رفتن، تباه شدن (چه از طریق سوختن باشد یا ...) می‌باشد و ابلیس را از آن جهت که اولاً خودش از آتش خلق شده؛ و ثانیاً تمامی عباداتش را حبط کرد و از بین برد؛ و ثالثاً اهل آتش جهنم است، "شیطان" می‌نامند.

سایر شیاطین:

پس هر کسی را که (اعم از جنّ یا انسان)، به واسطه تکبر، انکار، نافرمانی ...، از جوار رحمت الهی و قرب او دور شود، اهل آتش گردد، دشمن انسان و هدایت، رشد و کمال آدمی گردد، "شیطان" می‌نامند. این گروه، همه سپاهیان ابلیس قلمداد می‌گردند.

« فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ * وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ » (الشعراء، 94 و 95)

ترجمه: گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند * و لشکریان ابلیس نیز همگى.

انحراف:

مکرر بیان گردید که خداوند متعال نه برای هدایتش به پیامبران علیهم السلام سلطه‌ای داده است و نه برای گمراه کردن، به ابلیس و سایر شیاطین از جن و انس، سلطه‌ای داده است، پس نه کسی می‌تواند به زور (سلطه، جبر) هدایت کند و نه کسی می‌تواند به زور گمراه کند:

پیامبر صلوات الله علیه و آله - « فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ » (الغاشیه، 21 و 22)

ترجمه: پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏اى * تو بر آنها مسلّط نیستى.

ابلیس لعین و سایر شیاطین: « إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ » (النّحل، 99 و 100)

ترجمه: چرا که او را بر کسانى که ایمان آورده‏اند، و بر پروردگارشان توکل مى‏کنند، تسلطى نیست * تسلط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى برمى‏گیرند، و بر کسانى که آنها به او [خدا] شرک مى‏ورزند.

نکته: همان گونه در عالَم بیرون، این انسان و جامعه است که خود زمینه‌ی نفوذ و سلطه‌ی بیگانگان را فراهم می‌کند، در عالَم درون نیز خود انسان است که زمینه‌ی ولایت شیاطین بر خود را مساعد می‌سازد»

اراده:

پس دعوت از جانب حق می‌آید؛ خداوند متعال با موهبت عقل و وحی برای شناخت، راه را رشد و گمراهی را کاملاً روشن کرده است، و سپس می‌فرماید: تو را در این مقامی که قرار دادم، مجبور نمی‌کنم، حالا هر راهی که خودت اراده و انتخاب می‌کنی را پیش‌گیر: « لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ... - در دین هیچ اجبارى نیست؛ به درستی که راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است.» (البقره، 256)

وسوسه:

کار ابلیس و جنودش (سایر شیاطین جنّ و انس)، صرفاً "وسوسه" و دعوت به باطل می‌باشد، اما توجه یا عدم توجه به "وسوسه" و نیز پذیرش یا عدم پذیرش دعوت به باطل، کاملاً در اختیار انسان می‌باشد؛ انسانی را دعوت به باطل می‌کنند که رها نشده است، بلکه خدایی دارد که اگر به او ایمان بیاورد، به او توکل کند و بندگی او را نماید، محافظت و تا مقام قرب هدایت می‌شود.

اما اگر در مورد "وسوسه" دقیق شویم، متوجه می‌شویم که این وسوسه، الزاماً کار ابلیس و شیاطین نمی‌باشد، بلکه یک ریشه درونی (نفس) هم دارد، چنان که هر چیزی و حتی جامدات نیز می‌توانند برای نفس انسان "وسوسه انگیز" باشند؛ چنان که تمامی مظاهر "قدرت، شهوت و ثروت"، وسوسه‌انگیز هستند. حتی یک دیوار کوتاه یا بلند نیز می‌تواند، سبب وسوسه شود؛ پس شیاطین نیز از همین راه (نفس اماره) وارد می‌شوند.

فرودگاه شیطان:

هر ورودی، مدخل مناسب خودش را می‌خواهد و هر فرودی، عرصه‌ی مناسب (فرودگاه) خودش را می‌خواهد؛ پس اگر باب ورود بسته و کنترل شده باشد و فرودگاهی برای دشمن مساعد نشده باشد، امکانی برای ورود و فرود شیاطین انس و جنّ وجود ندارد:

« هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ » (الشعراء، 221 و 222)

ترجمه: آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى‏آیند؟ * بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى‏آیند.

اگر فرد و جامعه، راه "نفوذ" را ببندند، شیطان هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.

مهلت دادن خدا:

همان طور که شیطان فقط ابلیس نیست، فرصت و مهلت نیز فقط به ابلیس داده نشده است، بلکه از مؤمن و کافر، به همگان داده شده است و این لطف و رحمت الهی است که فرصتی برای رشد، (و اگر انحراف و معصیتی صورت گرفت) فرصتی برای استغفار و توبه قرار داده است. البته فرصتی بدون معلوم بودن مدت و پایان آن.

اگر خداوند منّان مهلت ندهد که با اولین نافرمانی (گناه)، عقوبت و هلاکت لازم می‌آید و دیگر کسی فرصتی برای استغفار (طلب پوشش و بخشش) و نیز توبه (بازگشت) پیدا نمی‌کند.

« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا » (فاطر، 45)

ترجمه: و اگر خدا مردم را به [سزاى‏] آنچه انجام داده‏اند مؤاخذه مى‏کرد، هیچ جنبنده‏اى را بر پشت زمین باقى نمى‏گذاشت ولى تا مدّتى معیّن مهلت‌ شان مى‏ دهد، و چون اجل شان فرا رسد خدا به [کار] بندگانش بیناست.

پس خداوند رحمان و منّان، به همگان فرصت داده است. این ماییم که باید فرصت‌ها را غنیمت شمرده و از دست ندهیم.


www.x-shobhe.com

شبهه 174

پرسش : در مورد مکتب "آتئیسم" یا بی‌خدایی نوین، و راه‌های نجات از انحراف و راهنمایی یکی از دوستانم، مطلب یا راهنمایی می‌خواهم.


پاسخ: نجات به دست خداست، اگر کسی هدایت خواست، خدا نجاتش می‌دهد، اما اگر عناد و لجاجت کرد، به نتیجه‌اش می‌رسد.

نه انکار وجود خدا نوین است و نه به اصطلاح مکتب "آتئیسم" ساختار یا حرف نوینی دارد؛ اگر چه تلاش زیادی برای تبلیغ آن [به ویژه در میان ملل مسلمان] می‌شود.

از وقتی بشر بوده، ایمان و کفر هم بوده است؛ با این تفاوت که "ایمان به خدا و آخرت"، فقط یک نام دارد که آن هم «توحید» است، اما کفر، الحاد و شرک، از آن جهت که "کثرت‌گرا"یی هستند، اسم‌ها و ایسم‌های بسیاری به ‌خود می‌گیرد.

*- قصه‌ی این "اسم"ها و "ایسم"ها نیز نوین (جدید) نیست، چنان که حضرت ابراهیم علیه السلام به کفار فرمود که اینها فقط "اسم"هایی است که شما و پدران‌تان بر روی آنها می‌گذارید، وگرنه هیچ کدام حقیقت خارجی ندارند و فقط مبنی بر ظنّ‌ها و گمان‌ها و نظریات غلط خودتان می‌باشد:

« إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى » (النّجم، 23)

ترجمه: [این بتان‏] جز نام‌هایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کرده‏اید [و] خدا بر [حقّانیت‏] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است. [آنان‏] جز گمان و آنچه را که دلخواه‌شان است پیروى نمى‏کنند، با آنکه قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.

آتئیسم:

آتئیسم (Atheism ) که ریشه در واژه‌ی یونانی (Atheos) دارد و به معنای «خدا ناباوری – یا – رد خداباوری» می‌باشد نیز همان کفر و الحاد کهن است، منتهی یک «ایسم» به آن اضافه نمودند که برای عوام، قشنگ و مدرن به نظر آید.

*- از یکی پرسیدم: «نظرت راجع به عرق فروشی و رقاصخانه» چیست؟ گفت: از واژه‌هایش نیز حالم به هم می‌خورد، چه رسد به خودش – در وقت دیگری پرسیدم: «نظرت راجع به بار و دانسینگ چیست؟» گفت: مال کشورهای پیشرفته است و ما محرومیم! در حالی که هر دو یک چیز بود و فقط تلفظ فارسی و انگلیسی آن متفاوت بود.

*- حالا اسم، ماده‌گرایی (دهری‌گری) را که بسیار عوامانه و قدیمی است، گذاشتند "ماتریالیسم" – و اسم خودگرایی را گذاشتند "اومانیسم" – و اسم کفر و الحاد را گذاشتند "آتئیسم"، تا به نظر مهم، قشنگ و نوین آید.

عقل و نفس در شناخت:

اگر به کسی که اهل عقل و علم است بگویید: «شراب مضر است»، شاید بحث کند، اما در نهایت می‌پذیرد، هر چند که خود شرابخوار باشد؛ اما اگر گفت: «دلم می‌خواهد»، دیگر هیچ بحث و استدلالی برای او فایده ندارد و نمی‌پذیرد.

مهم است بدانیم که انسان "عقل و نفس" دارد و این که کدام را ملاک قرار داده و تبعیت کند، به اختیار و اراده‌ی خودش بستگی دارد.

آدمی، حق و باطل‌های بسیاری را با قوای "تعقل" تشخیص می‌دهد و اطلاعات بسیاری را با قوای علم به دست می‌آورد؛ اما هیچ کدام اینها دلیل نمی‌شود که به سوی آنچه با عقل یا علم شناخته برود؛ بلکه «آدمی به سوی آن چه دوستش دارد (دلش می‌خواهد) می‌رود.

از این رو خداوند متعال در قرآن کریم، پس از ادله‌ی عقلی و بینه‌های علمی بسیار، می‌فرماید: حالا بگو که اگر خدا را دوست دارید، بیایید و نمی‌فرماید که اگر شناخت حاصل شده بیایید.

« قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ » (آل‌عمران، 31)

ترجمه: بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.»

مباحثه و دعوت:

پس قبل از هر بحثی، دقت کنید که برخی دل‌شان می‌خواهد که ملحد باشند و بگویند: "ما کافریم"، منتهی چنان که بیان شد، به تن این کفر عوامانه خودشان، لباس شیک می‌پوشانند و می‌گویند: «ماتریالیست – اومانیست – مارکسیست ... یا آتئیست هستیم». برخی هم در عقل و دل خودشان قبول ندارند، اما دوست دارند که ادای آنها را درآورند تا مطرح شوند!

*- نیازی نیست که حتماً به آنان وجود خداوند منّان را اثبات کنید (خودشان می‌شناسند)، بلکه بپرسید: «حالا چه دلیل عقلی برای ملحد شدن دارید؟» آن گاه متوجه می‌شوید که یا پشت سر هم شعارهای بی‌دلیل می‌دهند، یا می‌گویند: «دلم می‌خواهد چنین باشم، به شما چه؟»

بدیهی است که در چنین حالتی، نه تنها از دست شما، بلکه از دست پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله نیز کاری ساخته نیست، چرا که خداوند متعال انسان را دارای اختیار و اراده خلق کرده است. لذا به پیامبرش نیز با این مثال می‌فرماید که کاری از تو بر نمی‌آید:

« وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاء فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ » (الأنعام، 35)

ترجمه: و اگر اعراض کردن آنان [از حق و قرآن‏] بر تو گران است، اگر مى‏توانى نقبى در زمین، یا نردبانى در آسمان بجویی تا معجزه‏اى [دیگر] برای‌شان بیاورى [پس چنین کن‏]، و اگر خدا مى‏خواست قطعاً آنان را بر هدایت گِرد مى‏آورد، پس زنهار از نادانان مباش.

تذکر (یادآوری):

پس نه تنها ما و شما، بلکه حتی رسول اعظم صلوات الله علیه و آله نیز سلطه‌ای ندارد و فقط می‌تواند که مردم را "متذکر" شود و راه درست یا غلط را به آنها یادآوری نماید و به سرانجام هر کدام از آنها، بشارت یا انذار دهد؛ چنان که فرمود:

« فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَکَفَرَ * فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَکْبَرَ » (الغاشیة، 21 تا 24)

ترجمه: پس تو اى پیامبر ایشان را تذکر بده که وظیفه تو تنها همین تذکر است * و گرنه تو بر آنان تسلطى ندارى * (تذکر را هم تنها به کسانى بده که اهل تعقل و تذکر پذیرند) نه آنها که اعراض کرده و کفر ورزیدند * که خدا ایشان را به عذاب اکبر قیامت شکنجه خواهد کرد.

تذکر گاهی با بحث و پرسش و پاسخ است، و گاهی با موعظه و نصحیت است.

گاهی مدعی کفر و الحاد "چه نام آتئیسم روی خود بگذارد و چه هر نام دیگری"، ساده و سطحی‌نگر است، هر چند که مدعی روشنفکری هم باشد، بدیهی است که در اینجا بحث و چند پرسش از دلایل عقلانی و ...، می‌تواند او را متوجه کند. اما گاهی عناد و لجاج دارد.

بی‌خدا وجود ندارد:

اگر خدا برای انسان روح و جسم قرار داد، کسی نمی‌تواند بگوید که من دوست دارم بدون روح، جسم یا هر دوی آنها زندگی کنم؛ و اگر مدعی این امور شد، خودش را فریب داده و سعی در فریب مخاطب می‌کند، چرا که این نظام خلقت است و با میل افراد، قابل تغییر و تبدیل نمی‌باشد.

  ادامه مطلب ...

شبهه 173

پرسش : من اول اعمالم را خوب و اصلاح می‌کنم، بعد نماز می‌خوانم. نماز خواندن همراه با اعمال زشت فایده‌ای ندارد. اگر بعد از غیبت تا چهل روز نماز قبول نمی‌شود پس تا چهل روز نمی‌خوانیم. من از اسلام زده شده‌ام چون می‌بینم کسانی که ادعای اسلام میکنن (مثلا بعضی روحانیون)، کارهای خیلی بدی انجام می‌دهند.


پاسخ: چگونه و طبق کدام برنامه خود را اصلاح می‌کنید؟! اگر فرمودند غیبت سبب مقبول نشدن نماز می‌شود، یعنی غیبت نکنید و اگر کردید، حلیت بگیرید و توبه کنید، تا نمازتان مقبول شود، نه این که نماز نخوانید. چه کسی گفته نماز شما، پس از آن که چهل روز عمداً ترک کردید، حالا مقبول است؟!

مهم‌تر از این که ابتدا نماز می‌خوانید یا بعداً می‌خوانید، این است که دقت کنید: اولاً هیچ گاه برای فرار و توجیه رفتارها، از خودتان دین نسازید؛ چرا که بدون تردید گناه این کار بسیار عظیم‌تر و انحرافش بسیار عمیق‌تر و دور شدنش از صراط مستقیم، بسیار بعیدتر از گناهی که مرتکب شدید می‌باشد – و ثانیاً هیچ گاه توجیه نکنید. فرض بگیریم که (بلا نسبت) کسی از یک سو دوست دارد که موحد، مسلمان و اهل نماز باشد و از سوی دیگر بسیار تنبل و کاهل نماز است؛ اگر این شخص متوجه خطا، قصور و تقصیر خود باشد، چه بسا آگاه شده، تنبه پیدا کند و برگردد، اما اگر دست به توجیه، دین‌سازی، مقصر کردن دیگران و ... بزند، هیچ گاه اصلاح نشده و هرگز بر نمی‌گردد.

الف – اگر توحید، معاد، نبوت و قرآن را قبول و باور دارید، لحظه‌ای با خود بیاندیشید که آیا طریق هدایت را خدا باید تبیین و ابلاغ کند، یا آن که من از طرف خودم، برای خودم، راه ترسیم کنم و به او ابلاغ کنم؟!

بدیهی است که به خود پاسخ می‌دهید: «نه من کاره‌ای هستم و چیزی می‌دانم و نه دیگران، پس این خداست که باید هدایت نماید و طریق بندگی، رشد، کمال و قرب را به من بیاموزد.»

پس به جدیت و شدت، باید از هر گونه «به جای سازی»، آن هم در دین خدا، اجتناب نمود.

ب – بندگی و عبادت خداوند متعال، در اطاعت از او و رسولش صلوات الله علیه و آله (کتاب و سنّت) محقق و متجلی می‌گردد، پس هر کس و به هر بهانه و توجیهی که اطاعت نکند، در واقع گردنکشی و استکبار کرده است؛ و این طریق ابلیس لعین است که از حسادت و دشمنی، سعی دارد به بندگان خدا نیز القا کرده و بیاموزد.

« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ » (الأنفال، 20)

ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید، خدا و فرستاده او را فرمان برید و از او روى برنتابید در حالى که [سخنان او را] مى‏شنوید.

ج – خداوند متعال توسط رسولش فرمود که برای یاد من و دچار نشدن به غفلت و فراموشی از من، نماز بخوانید « وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی / طه، 14»، حال فرض کنید که یکی بگوید: «خیر، من هر گاه که از غفلت رهایی یافتم و یاد خدا بر من غلبه کرد، نماز می‌خوانم!»

خداوند متعال توسط رسولش فرمود که برای اصلاح دنیا و آخرت خود اقامه نماز کنید، چرا که نماز از ناپاکی‌ها و بدی‌ها باز می‌دارد « إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ / العنکبوت، 45»، حال فرض کنید که یکی بگوید: «خیر، من هر موقع که از فحشا و منکر دور شدم و اصلاح شدم، نماز می‌خوانم!»

درست مانند این است که به کسی بگویند: «برای این که اهل علم و دانشمند شوی، درس بخوان»، او بگوید: «خیر، هر وقت دانشمند شدم، درس می‌خوانم!» - یا بگویند: «برای بهبود این دارو را مصرف کن»، او بگوید: «خیر، هر گاه بهبود یافتم مصرف خواهم کرد!»

توجه به خود:

انسان اگر اندکی به خود و اینگونه نظرات و مواضع‌اش دقت کند، به خوبی متوجه می‌شود که همه توجیه و فریب خود است، که البته شیطان نیز از همین راه وارد می‌شود، نظراتش را برایش قشنگ جلوه می‌دهد و وسوسه می‌کند تا بیشتر در این گرداب فرو رود.

به همین سؤالی که ارسال نمودید دقت کنید؛ در ابتدا مرقوم نمودید که «من اول خود را اصلاح می‌کنم و بعد نماز می‌خوانم!» و در انتها مرقوم نمودید که «من از اسلام زده شده‌ام!» [و البته دلیلی هم در توجیه آورده‌اید که ذکر خواهد شد]. اما دقت کنید که اگر قصد و اراده اصلاح خود و سپس اقامه نماز دارید، پس از اسلام زده نشده‌اید؛ و اگر از اسلام زده شده‌اید، پس فرمول اول اصلاح و بعد نماز برای چیست؟!

زدگی از اسلام و بهانه‌ها:

اگر دقت کنیم، این نیز یک توجیه است. از خود بپرسید که آیا خداوند متعال، پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله را الگوی ما قرار داده است، یا فلان روحانی را که بد عمل می‌کند؟! فرمود:

« لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا » (الأحزاب، 21)

ترجمه: قطعا براى شما در رفتار رسول خدا مایه اقتدا و سرمشق زندگى است براى کسى که به خدا و روز واپسین امید (قلبى و عملى) دارد و خدا را بسیار یاد مى‏کند.

پس نه تنها نفرمود که هر کس لباس روحانیت به تن کرد، الگوی شما در اسلام است، بلکه فرمود: لباس حق را به باطل مپوشانید:

« وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ » (البقره، 42)

ترجمه: و حق را با باطل در نیامیزید (حق را با باطل پوشش ندهید)، و حقیقت را - با اینکه مى‏دانید [و مى‏شناسید] - کتمان نکنید.

نکته:

هر گاه خواستید ببینید که آن چه در نظر شماست حق است یا باطل، با عقل و قرآن کریم و سنت نبوی صلوات الله علیه و آله، انطباق دهید؛ و هر گاه خواستید بدانید که آیا واقعاً نظر شما (اگر چه غلط، اما فعلاً) چنین است، یا توجیه می‌باشد، ببینید که در موارد مشابه چه مواضعی دارید؟

به عنوان مثال: معلم خطاکار بسیار داریم، آیا علم را کنار می‌گذارید؟ - پزشک خطاکار نیز بسیار داریم، آیا سلامتی و درمان را کنار می‌گذارید؟ - کتاب یا پیام‌های باطل و منحرف کننده بسیار داریم، آیا به طور کلی مطالعه‌ی کتاب و نوشتارهای مندرج در فضای مجازی را نیز کنار می‌گذارید ...؟ یا فقط به اسلام که رسید، می‌گویید: «چون برخی از روحانیون کار بد می‌کنند، من از اسلام زده شده‌ام؟!» و البته مراقب القائات ضد تبلیغی و شانتاژهای دشمنان نیز باشید.

تذکرات:

یک – هیچ گاه مقابل خدا گردنکشی (استکبار) نکنیم و یادمان نرود که ما بنده و او معبود هستیم، نه بالعکس! و هیچ گاه برای خدا خط نشان نکشیم و هیچ گاه سعی نکنیم که به خدا و رسولش و اهل بیت علیهم السلام، چیزی یاد دهیم!

 

ادامه مطلب ...

شبهه 172

پرسش : یکی از همکلاسی‌ها که به فمینیسم گرایش دارد، سوالی طرح کرد که واقعا جوابی برایش نداشتم. خدا زن و مرد را با تفاوت‌هایی خلق کرده، جنس زن ظریف و با احساسات پررنگ‌تر و لطیف‌تر و از نظر جسمانی و دفاع از حق خود ضعیف‌تر. جنس مرد از نظر جسمانی قوی‌تر و قدرتش به مسائل اداری و اجرایی و عملی بیشتر ... . 


پاسخ: حالا این دوست شما چه می‌تواند بکند؟ می‌خواهد با گرایشات فمینستی‌اش، خالق را عوض کند و یا نظام خلقت و مخلوق را؟!

سؤال خوب است، بحث از چرایی تفاوت‌ها در نظام خلقت است، اما هیچ ربطی به "فمینیسم" ندارد! پس اگر تمام جهان نیز فمینیست شوند، هیچ تغییری در نظام خلقت، به ویژه خلقت زن و مرد ایجاد نمی‌شود.

باور بفرمایید که اگر از دوست خود بپرسید: «حالا فمینیسم یعنی چه و چه می‌گوید؟»، به هیچ وجه چیزی نمی‌داند؛ چنان که نمی‌داند شعارهای فمینیستی، درباره حقوق زنان در برابر مردان است، نه خلقت آنها.

بپرسید: «اصلا مانیفست فمینیسم را خوانده‌ای؟» - بپرسید: «سیمون دوبوار کیست؟ زن است یا مرد؟» - بپرسید: «چه فرقی بین فمینیسم در غرب و شرق وجود دارد» - بپرسید: «تفاوت دفاع از حقوق زنان با فمینیسم چیست؟» ... وقتی دیدید که هیچ نمی‌داند، بفرمایید: «فمینیسم یا هر ایسم دیگری، مدل مو، یا لباس، یا مدالیومی که به سینه آویزان شود نیست؛ لذا خود را بی‌جهت به آنها نسبت ندهید، شما انسان هستید و بنده پروردگار، نه بنده‌ی این اسم‌ها و ایسم‌ها».

تفاوت‌ها در خلقت:

خداوند سبحان، عالَم هستی را بر اساس علم و حکمت خود آفریده است، لذا هیچ دو موجودی که در یک گروه قرار دارند نیز مساوی و عین هم نیستند، چه رسد به این که تمامی مخلوقات یک شکل و مساوی باشند. خُب اگر مرد عین زن باشد و زن عین مرد باشد که دیگر "زن و مرد" معنا و مفهومی ندارد. اگر روح عین جسم باشد و جسم عین روح باشد که دیگر "روح و جسم" معنا و مفهومی ندارد.

پس هر موجودی، در جایگاهی خاص و برای ایفای نقش و اثری خاص آفریده است و به همان تناسب، از ویژگی‌ها، امکانات و شرایط لازم برخوردار شده است.

به هم ریختن سیستم (پازل خلقت):

اگر انسان در تخیل خود هوس کند که به آسمان‌های غیر مادی رود، گله می‌کند که چرا خدا تبغیض قایل شد، ملائک می‌توانند بروند و انسان نمی‌تواند – همین‌طور است اگر انسان بخواهد که در دعوا به طرف مقابل شاخ بزند! گله می‌کند که چرا گاو شاخ دارد و انسان ندارد...؟! اما نه فرشته را برای انسان شدن آفریده‌اند و نه انسان را برای فرشته یا گاو شدن. زن را نیز برای مرد شدن و مرد را برای زن شدن نیافریده است که گله شود چرا از هر حیث مثل هم نیستند؟

انسان، به حسب اندک اراده و اختیاری که دارد و به سبب غلبه‌ی نفس، خیال و نیز وسوسه‌های شیاطین درونی و برونی، سیستم و نظم "رفتاری" را بر هم می‌زند و چون نمی‌تواند نظام خلقت را تغییر دهد، و تغییرات مطلوبش نیز سازگار با این نظام نمی‌باشد، داد و بیداد می‌کند که چرا خدا اینگونه آفرید؟ مانند این است که بگویند: "چرا خدا خورشید را به گونه‌ای آفریده که ما نمی‌توانیم مثل دریا، در آن شنا و غواصی کنیم؟"

مرد و زن:

مرد برای ایفای نقش خود و زن برای ایفای نقش خود آفریده شده‌اند؛ پس هر گاه مرد بخواهد که نقش زن را ایفا کند، گله‌مند می‌شود که چرا خداوند متعال ویژگی‌های زنانه به او نداده است؟ و هر گاه زن بخواهد نقش مرد را ایفا نماید، گله‌مند می‌شود که چرا خدا ویژگی‌های مرد را به او نداده است.

قرار نیست که "مرد" باردار شود، سپس فرزند به دنیا آورد، او را شیر دهد و تربیت کند؛ پس هیچ یک از ویژگی‌های لازم برای انجام این امور، به روانش داده شده و نه به جسمش؛ و قرار نیست که زن مدیریت "خانه" که زیر ساخت اولین و مهم‌ترین "نهاد اجتماعی" است را رها کند و به مدیریت "کارخانه و کارگاه" اشتغال یابد. مگر کاشی‌سازی با انسان‌سازی برابر است؟!

دو قطب مقابل یا مکمل؟

نگاه‌های "فمینیستی"، مانند نگاه‌های مخرب سیاسی، به جای آن که وحدت و تکامل را برنامه‌ریزی کنند، سعی در تجزیه جامعه و قرار دادن آنها مقابل یک دیگر می‌نمایند. چنان که به زن می‌گفتند" «جنس مخالف». یعنی اصل را مرد فرض گرفته بودند و زن را جنس مخالف آن قلمداد می‌کردند.

در حالی که خداوند متعال، زن و مرد را که هر دو انسان هستند و در صفات و ویژگی‌های انسانی و روحی دقیقاً مثل هم هستند، دو جنس مکمل یک دیگر قرار داد.

تجلی خدا:

انسان [چه مرد و چه زن] تجلی خداوند متعال است. چنین نیست که لطافت و نرم‌خویی یک ضعف و نقص باشد، و متقابلاً شدت و قوت استخوان‌بندی یک قوت و امتیاز باشد ... .

علیم، حکیم، قادر، قوی، لطیف، جمیل، رئوف و رحیم، همه و همه اسماء خداوند متعال هستند که در مخلوقاتش به حسب حکمت و نیز ظرفیت مخلوق، تجلی یافته است.

هم مرد علیم و حکیم است و هم زن – هم زن لطیف و رئوف است و هم مرد – هم مرد قوی و قدرتمند است و هم زن ...؛ منتهی چگونگی ظهور و بروز در هر کدام به تناسب نوع خلقت و جایگاه‌ و تکلیف‌شان در کارگاه هستی، متفاوت است و ملاک سنجش نیز قطر دور بازو نیست.

ضعف و قوت:

سنجش ضعف و قوت با معیار و محک زور بازو، یک سنجش حیوانی، و البته آن هم ظاهری است.

در سنجش حیوانی، به حسب ظاهر، فیل بسیار قوی‌تر از مورچه می‌باشد، و البته مورچه می‌تواند تا دویست برابر وزن خود را بلند کرده و مسافت طولانی را طی کند، که فیل نمی‌تواند، و در میان حیوانات، بدن انسان (که به لحاظ جسمی حیوانی می‌باشد)، از ضعیف‌ترین‌هاست، ولی می‌تواند بر تمام عالم ماده و حتی معنا مسلط شود.

انسان با همین جسم ضعیف‌اش [اگر در اختیار روح قدرتمند و عقلش باشد]، می‌تواند از تمامی فرشتگان نیز سبقت گرفته و به مقام خلیفة اللهی برسد – هم چنین [اگر عقل و روحش اسیر نفس حیوانی‌اش گردد]، می‌تواند از تمامی حیوانات سبقت گرفته و "کالانعام بلهم اضل – مانند حیوان، بلکه پست‌تر" گردد. حال کدامیک قدرت بیشتری دارند؟ کرگردن – فیل – بوفالو – نهنگ – پلنگ ... یا انسان؟

پس اگر فمینیسم یا هر ایسم دیگری، انسان را حیوان می‌بیند و قدرت انسان را در استحکام استخوان‌ها یا کلفتی گردن و بازوان می‌بینند، خیلی سطحی‌نگر و عقب افتاده هستند. زن و مرد، شیرها یا گوزن‌های نر و ماده نیستند، بلکه انسان هستند.

قدرت زن و مرد:

اگر چه به لحاظ ظاهر فیزیک، قوت و قدرت بدن مرد بیشتر است، اما علم و تجربه ثابت کرده که صبر، مقاومت و استقامت زن، در برابر درد، سختی، بیماری و ...، به مراتب بیشتر از مرد است، حال کدام نیرومندتر هستند؟ این مثال‌ها درست نیست، اما اگر از نگاه آنها نیز بنگریم، «مرد حتی یک روز هم نمی‌تواند به صورت مداوم، فرزندش را در آغوش داشته باشد، اما زن بیش از نه ماه در شکم حمل می‌کند».

بدیهی است که چنین نیرو و استقامتی (حتی در امور ظاهری)، بیش از آن که به استخوان محکم و بازوی کلفت نیاز داشته باشد، به یک روح لطیف که مظهر لطف و محبت الهی باشد، نیاز دارد.

اگر شدت تجلی رأفت، جود، کرم ... و بالاخره عشق و محبت الهی نباشد که حتی یک روز تحمل همسر و فرزند نیز طاقت‌فرسا می‌باشد. آیا اینها قدرت نیست و قدرت فقط در زور بازو، عضلات و استخوان‌هاست؟ این چه نگاه غلطی به انسان و نیروهای اوست؟!

امتیاز:

اگر خداوند متعال "همسرداری و فرزندداری" زن را به مثابه‌ی "جهاد و جنگ" مرد قرار داد، امتیاز ویژه نداده است، بلکه حقیقتاً سختی و نیز اهمیت و آثار این دو، با یک دیگر برابر است. چنان که "جنگ "، از اقسام "جهاد" بر شمرده شده، اما مبارزه با نفس "جهاد اکبر" بیان شده است، چرا که به مراتب دشوارتر است، و البته مهم‌تر و مؤثرتر.

www.x-shobhe.com


شبهه 169

پیامبر "امّی" یعنی چه و چرا پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، تا آخر عمر چیزی ننوشتند؟


پاسخ :  واژة «امّی» ـ منسوب به امّ ـ در قرآن کریم و به عنوان یکی از ویژگی‌ها و صفات پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله، دو ‌بار به صورت مفرد ذکر شده است (اعراف/ 158 ـ 157) - جمع این واژه به صورت «امّیون» یک بار در‌باره قوم یهود آمده (بقره/ 78) و سه بار به گونه «امیّین» در خصوص اعراب و بت‌پرستان به کار رفته است (آل عمران/ 20 و 57؛ جمعه/ 2). ابن فارس می‌نویسد: «این واژه در اصل یک معنا دارد که از آن چهار معنای نزدیک به هم، یعنی: اصل، مرجع، جماعت و دین متفرع می‌شود» (ابن فارس، مقاییس اللغة، ج1، ص21).

الف – برخی واژه‌ی "امّی" را برگرفته از «امّ» به معنای "مادر" دانسته‌اند و می‌گویند: «امّی، یعنی کسی که جز از مادر خود، از کسی علم نیاموخته است» - برخی دیگر گفته‌اند: که مقصود از «امّ» که «امّت» نیز از آن گرفته شده، به معنای جامعه است، پس مقصود آن می‌شود که «امّی، به کسی می‌گویند که مانند توده‌ی جامعه‌ی خود که درس ناخوانده بوده و کتابی نخوانده است و خطی ننوشته است ».

مرحوم آیت الله، علامه طباطبایی رحمة الله علیه فرمودند: « امّی منسوب به امّ است؛ یعنی فردی که نمی‌خواند و نمی‌نویسد، در حقیقت دلسوزی و مهربانی مادر نسبت به چنین فردی مانع از آن می‌شود که کودک خود را برای آموزش و تربیت نزد معلم بفرستد و فقط خودش او را تربیت می‌کند» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 215)

ب – "درس نخواندن نزد دیگران"، به معنای بی‌سوادی صرف نمی‌باشد، از  این رو برای انبیای الهی، به ویژه حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، که عقل کل و  مدینة العلم بودند، خود مبیّن آن است که علوم او آسمانی است و هر چه می‌گوید، وحی است، نه آموخته‌ی دیگران (چنان که شایع می‌کردند).

ج - "درس نخواندن نزد دیگران"، به معنای "نادانی" نمی‌باشد؛ بدیهی است که اولاً خداوند متعال هیچ گاه نادان را به نبوت و رسالت و خاتمیت بر نمی‌گزیند، مضافاً بر آن که می‌دانیم ایشان قبل از بعثت نیز در میان قوم، به فردی حکیم، علیم و امین معروف بودند و در مشاغل گوناگون خود، از جمله بازرگانی و هم چنین حلّ و فصل مشکلات و اختلافات میان مردم، شهرت داشتند.

د – خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد که ایشان نیز "تعلیم" دیده است و به ایشان نیز علم آموخته شده است، اما نه به واسطه سایر انسان‌ها، بلکه علم الهی، علم لدنی و علم وحی به ایشان تعلیم شده است، لذا سخن و منطق او، سراسر وحی است:

« وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَىٰٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌۭ یُوحَىٰ * عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلْقُوَىٰ » (النّجم، 5)

ترجمه: و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید * آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست * آن کس که قدرت عظیمی دارد [= جبرئیل امین‌] او را تعلیم داده است.

ﮪ – قرآنی که سراسر علم است و در اختیار همگان قرار دارد، بر کسی جز ایشان نازل نشده است و همه از او گرفته‌اند و این قرآن کریم خود شاهدی بر "علم" و اعلمیت ایشان بر جهانیان می‌باشد.

چرا تا آخر چیزی ننوشتند؟

در قرآن کریم هیچ کجا بیان نشده که «ایشان بی‌سواد بوده و یا تا آخر بی‌سواد مانده‌اند»، بلکه تصریح شده است که ایشان در حالی مبعوث گردید که نه کتابی خوانده بود و نه چیزی نوشته بود (چه آن که این علم حصولی از مردم است و ایشان از کسی تعلیم نگرفته است) و علت آن را نیز بیان داشت و فرمود: این که تو قبل از بعثت، نخواندی و ننوشتی، برای این است که کسی در وحی بودن علم تو و قرآن کریم، تردید نکند، چنان که همه می‌دانند که تو تورات و انجیل نخوانده‌ای، اما به یهود و نصارا، از کتاب‌شان و حتی آن چه بزرگان‌شان مخفی می‌کنند، خبر می‌دهی:

« وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ »

ترجمه: تو هرگز پیش از این کتابی نمی‌خواندی، و با دست خود چیزی نمی‌نوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند!

« بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ » (العنکبوت، 48 و 39)

ترجمه: بلکه [قرآن‌] آیاتى روشن در سینه‌هاى کسانى است که علم [الهى‌] یافته‌اند، و جز ستمگران منکر آیات ما نمى‌شوند.

**- اما نه تنها هیچ کجا گفته نشده که تا آخر خواندن و نوشتن بلد نبودند، بلکه همان گونه که بیان شد، تصریح شده که ایشان تحت تعلیم الهی قرار گرفتند؛ مضافاً بر این که هر کس خواندن و نوشتن نداند، ظرف مدت 3 تا 6 ماه می‌تواند یاد بگیرد. پس برای ایشان کاری نداشت که ظرف 40 سال قبل از بعثت و یا اندک مدتی پس از بعثت، خواندن و نوشتن بیاموزد.

**- پس تردیدی نیست که اگر ایشان تا آخر چیزی ننوشتند، دلیل بر بلد نبودن خواندن و نوشتن نمی‌باشد، بلکه باید حکمت‌های دیگری داشته باشد.

**- از اولین آیه‌ی نازل شده می‌فهمیم که قدرت خواندن، چه به حسب ظاهر (کلمات) و چه به حسب باطن [خواندن کتاب هستی]، در همان ابتدا به ایشان تعلیم و القا شد، چرا که خداوند سبحان، به واسطه‌ی جبرئیل امین علیه السلام به او فرمود: "بخوان = ٱقْرَأْ"، در حالی که می‌توانست مانند وحی به حضرت موسی علیه السلام، بفرماید: «گوش کن - فَٱسْتَمِعْ». پس معلوم می‌شود که "علم خواندن"، آن هم خواندن کلام وحی، و آن نیز نه در سطح محدود روخوانی، به ایشان تعلیم داده شده بود.

**- از حکمت‌ها، حفظ ماندن «پیامبر امّی» تا آخر، که دلیل بر وحی بودن کلام اوست می‌باشد و از حکمت‌های دیگر آن که دستخط، قابل تحریف است.

در حالی که ایشان چیزی ننوشتند، برخی بعد از وفات ایشان، نقل حدیث جعلی کردند، گفتند: ایشان فرموده از انبیا ارث نمی‌رسد! هنگامی که پرسیدند: کِی و کجا چنین فرمودند؟ گفتند: به صورت خصوصی به خودم گفته است؛ حالا فرض بگیرید، هر جاعلی، دستخطی می‌آورد و مدعی می‌شد که این دستخط ایشان است!

پس تا آخر چیزی ننوشتند، و البته ده‌ها و صدها حکمت دیگر.

 




www.x-shobhe.com